♥ عشق من و دنیام ♥

ما به هم میرسیمو خوشبختیم

اکنــوטּ پــے بـرده ام کـــہ عجـایبـــ دنیـــا

هشتـــ گـانـــہ انـد!

بــےشکــ " آغــــوش تــــو "

هشتـمیـטּ عجـایـبـــ دنیــاستـــ

 واردش کـــہ مـےشوے زمـاטּ بــےمعـنـا مـےشـود

هیــچ بــُعـدے نـدارد

بــے آنـکـــہ نـفـس بـکـشــے روحتـــ تـازه مـےشــود

تمـام ثـروتـــ دنـیـــا را بـــہ یکـــ وجـبـش خـواهـم بـخـشـیـد....!!! ""


یه آغـوش هایی هست که به آدم انـرژی میــده ؛
یه نگـاه هایی هست که به آدم جــرات میــده ،
یه لبخنـد هایی هست که به آدم قــدرت زندگــی میده ... !!

و همه ی اینها رو من در وجود پاک تو یافتم

به سلامتی کس که

به سلامتی کس کبغلش کردم تمامه تنم لرزید

نه بخاطره خوشحالی یا عشق

بخاطر ترس فردای بدون اون بو

بغلش کردم تمامه تنم لرزید

نه بخشق

بخاطر ترس فردای بدون اون بودن

 

 


 

اگــــــــر دیوانگی نباشد پس چیست؟؟

وقتی در این دنیایِ به این بزرگــــــــــی...

دلت فقط هــــــــــوایِ یک نفر را میکند!!!!

|چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:,| 14:23|من|

رمزه اون پستو برداستم بخونین لدفن

داستان امروزم مینویسم

|یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:,| 23:17|من|

دیشب رفتیم بیرون...وقتی رسید یهو هوا خیلی بد شد....باد شدید میومد...بارونم قاطیش شد یهو....خیلی

بد بود همین 1ساعتیم که میشه باهم بیرون باشم گند زده شد بهش...این که از صب هوا خوب باشه و یهو دقیقن

وقتی که ما همو میبینیم اینجوری شه واقعن اعصابه ادمو خورد میکنه... خفه شدیم بسکه خاک رفت تو نفسمونو

هی عطسه کردیم....هیچی دیگه مجبور شدیم بریم تو پاسازا تا ازین هوای مسخره دور باشیم الکی وقت بگذرونیم....

منم که زود باید میمومدم خونه....هیچی دیگه خیلی بد بود باید زود ازش جدا میشدم خیلی عصبی شدم....خیلی مسخرس

 

واسه اون مطلبه رمزیه ک باز نمیشه نمدونم چکنم....

|چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:,| 10:24|من|

یک روز که باران می بارد
.
یک روز که چتـرمان
دو نفره شــده
.
یک روز که همه جا حـسابی خـیـس اسـت
.
یــک
روز
که گــونـه هایــت ،
از سرما
سرخ ِ سرخ . . .
.
آرام تر از هر چـه تصـورش را کنی
آهــستـه
.
.
.
می بوسمت
. . !

|شنبه 24 فروردين 1392برچسب:,| 15:22|من|

یسری مسایل ذهنمو مشقول کرده خوشحال میشم کمک کنین...

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلـب
|سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,| 11:54|من|

اگر شعر‌های من زیباست 
دلیلش آن است 
که تو زیبایی. 

حالا 
هی بیا و بگو 
چنین است و چنان است. 

اصلاً 
مهم نیست 
تو چند ساله باشی 
من همسن و سال تو هستم 

مهم نیست 
خانه‌ات کجا باشد 
برای یافتنت کافی است 
چشم‌هایم را ببندم. 

خلاصه بگویم 
حالا 
هر قفلی که می‌خواهد 
به درگاه خانه‌ات باشد 
عشق پیچکی است 
که دیوار نمی‌شناسد. 

شاعر: گروس عبدالملکیان

|دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:,| 19:9|من|

ازینک  دیدمش دوباره شکرت...بعد ازکلی وقت دیدم عشقمو....

 

به یادت سر مستم تو این نگاه آسمانی

یادم کن تا هستم به یک امید زندگانی

 

|یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:,| 23:28|من|

مي دونم که چرا هر وقت به تو مي رسم ، نمي توانم از تو بگويم. براي گفتنت واژه کم مي آورم. به هر حال ، بدان که

بيشتر از اين حرف ها و واژه ها برايم معنا مي دهي

|جمعه 16 فروردين 1392برچسب:,| 12:13|من|


سـَر ميـــز شــام..

يادتــ كـہ مے افتــم...بغض ميكنَــم

اشكــ در چشـمانم حلقـہ مــيزند

همـہ متعجــِب نگاهـم ميكـُـنند..

لَبخنـــ:)ــد ميزنــم و ميــگويـم:

چقـــدر داغ بـُـود!!


 

ای کاش میشد یه گوشه ای نوشت...

خدایا

خیلی خستم

فردا بیدارم نکن


 


ه سادگی رفـت ؛


نــه اینکه دوستم نداشت !


نـــــــــه ،
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
فهمید خیییییییلی دوستش دارم



گاهی دست خـــودم را می گیرم !!

می برم هوا خوری ..!

یــاد تو هم که همه جا با من است..

تنــهایــی هم که پا به پایم میدود..

میبینی؟

وقتی که نیستی هم جمعمان جمع است !


انقدر فریاد هایم را سکوت کرده ام که اگر به چشمانم بنگرید ،

کر می شوید ....

 


من دیوانه نیستم

فقط کمی تنهایم

همین

چرا نگاه میکنی؟

تنها ندیده ای؟

به من نخند

من هم روز گاری عزیز دل کسی بودم.

 

|چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:,| 14:6|من|

                     

تنهایی مرا انقدراسیرخود ساخته که نفس هایم ازمن جدا شده.....

مرا درپنجه های هیو لاماند خود مراانقدر محکم گرفته که ازخودخسته شده هم .......

تنهای رویاهای راازمن جداساخته..............

لبخند های سرشارازمحبتم راازمن دزدیده ......

شناختم راازمن گرفته ...............

تهینه قلبم را باتصودر وحشیانه خود ازهم پاشیده ............

فصل بهار زندگیم را برای همیش خزان ساخته.........

حرفهای خوشم رااسیرغم های خود ساخته .......

ازجسم خودم روحم رادورنموده.....

به خوشیهایم قیمت ناچیزیگزاشته ............

براچهره بشاشم چهره پرازوحشت راداده...

بجای لبخندم اشک را درچشم هایم گزاشته..

به روی اهینه قلبم چادر سیاه رابرافراشته.

ازتنهاییــــــــــــــــــــــــ خســــــــــــــــــــــــته شدم

 

                          

دلم تنگ است

 

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است

دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد

دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند

دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد

دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد

دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد

دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست

دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده

دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است

دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است

دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است

دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است

دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است

دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست

دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند

دلم برای کسی تنگ است که دوست نام اوست

دلم برای کسی تنگ است که دوستیش بدون (( تا )) است

دلم برای کسی تنگ است  که دل تنگ دل تنگی هایم است

                 

|چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,| 19:31|من|

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

ادامه مطلـب
|چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,| 18:35|من|

تایوان یکی از کشورهایی است که مردم آن علاقه خاصی به شرط بندی دارند و این موضوع در پزشکان این کشور نیز دیده می شود اما آن ها کاملا غیر انسانی شرط بندی می کنند. در این نوع شرط بندی پزشکان و حتی افراد عادی بر روی بیمارانی که سرطان دارند شرط می بندند و هدف اصلی آن ها نیز این است که کدام بیمار زودتر جان خودش را از دست می دهد. این نوع شرط بندی ابتدا در بیمارستان ها رواج داشت و پس از آن در عین ناباوری به خیابان ها و حتی موسسه های خیریه ای که برای کمک به سرطانی ها ساخته شده بودند نیز کشیده شد. پلیس تایوان کشف کرده است که روزانه نزدیک به ۳۰ میلیون دلار شرط روی بیماران بسته می شود.!!!!

 

|جمعه 2 فروردين 1392برچسب:,| 16:4|من|

امسال اصن یجوریه عیدش...امروز 4شنبه سوریه...فردا عیده!!!این چه وضعشه اخه؟

قبول دارید یجوریه امسال؟

امسال عیدیم گیرمون نمیاد....همه پولاشون رفته

+سال خوبیرو براتون ارزو میکنم ساحل و الهه عززیزم اجی های گلم

+و مخصوصن واسه خودمو مخاطب خاصم

عیدتون مبارکــــــــــــــــــــــــ

 

|سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,| 15:57|من|

اگه  نميدونيد چه روزي به دنيا اومدين برين اين سايتو کلیک نگاه كنيد.يه جا نوشته persian calendar تاريخ تولد خودتونو بزنيد روز تولدتون

مياد.واسه ما كه عنوان بالا بودش:))

|پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,| 11:20|من|

خــــــــــــــــدایـــــــــــــــــــــــــــا کمکش کن بســـــــــــــــــــــــــــــه به خودت قسم

|چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,| 1:10|من|


کسی که احساسات ِ تو رو بازی می گیره و تنهات میذاره


چند قدم اونورتر زیر ِ پایِ کسی دیگه داره لِه می شه


شک نکن . . .

|جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,| 11:10|من|


 

نــه نمـے دانــے...!

هیچــکس نمــے دانــَـد...!

پشت ِ ایــ ن چهــره ے آرامـ ،

در دلـَـــ م چه میگــذرد...!

نمـے دانـے...!

کســے نمـے داند.....!

ایــ ن آرامش ِ ظاهــــــر و این دل ِ

نـــــــا آرام ظاهریستـــــــــــــــــری ست

    ...!

 

 

|چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,| 23:20|من|

امروز روز سپاس گذاری از خداوند است

زیرا که عشق را آفرید تا یادمان باشد کسی هست برای عاشق بودن

تا با تمام وجود به او بگوییم

عشق من روزت مبارک

 

 

 

 

زندگی آرام است، مثل آرامش یك خواب بلند. 
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یك روز قشنگ. 
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیكی كودك ناز. 
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یك غنچه ی باز. 
زندگی تك تك این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی راز دل مادر من. زندگی پینه ی دست پدر است، زندگی مثل زمان در گذر...

 

 

 

من به دو چیز عشق می ورزم یكی تو و دیگری وجود تو، به دو چیزاعتقاد دارم یكی خدا ودیگری تو، من در این دنیا دو چیز میخواهم یكی تو ودیگری خوشبختی تو.

 

 

 

دوست داشته باش و زندگی کن!زمان برای همیشه از آن تو نیست

 

 

 

 

 

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
واسه توه...ایمان

ادامه مطلـب
|چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:,| 21:26|من|

گآهـے هَـ ـوَس مـے کُـنَم . . .

تـَمآم ِ کآغـَذهـآے سـِفید ِ روے میز رآ

اَز نآم ِ تو پُر کـُنَم

تـَنگآتَنگ ِ هـَم . . . بـے هیچ فآصلـہ اے

اَز بـَس کـہ خـ ـآلـے اَم اَز تو !

اَز بـَس کـہ تو رآ کـَم دآرم !

....................................................


كاغذها را پر ميكنم تنگاتنگ از نام او... كاغذها عاشق ميشوند...

فاصله ها نابود ميشوند...

كاغذها پر ميشوند و من همچنان او را كم دارم...

آهاي مردم...

راه چاره اي بيابيد...

من او را كم دارم

|دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:,| 22:57|من|

من به دنبال دلي ميگردم كه در آن خانه بسازم با شور،پشت هر پنجره اش گل بكارم با عشق،بنشينم با يار،گويم از حرفو سخنها بسيار!


در اين خانه ي عشاق هميشه باز است،چون كه در روح درو ديوارش،جز دم عشق و صفا،ندميده است به آن معمارش!
راستي يادم رفت كه بگويم با تو از نامو نشان خاكش،به صفاي دل عشاق جهان،بنوشتيم بر سنگ درش،كه نباشد اينجا جاي آن كس كه ندارد عشقو سودا به سرش!


برگ سبزي به همه پاك دلان
با شما تا به ابد،من و ایمانم!


ادامه مطلـب
|یک شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,| 22:57|من|

 

                                               

 

قلم روی سپیدی کاغذ ذهنم می لغزد

 

اما نه مثل همیشه...تردیدی آن را به اسارت کشیده

 

می خواهد فریاد کند که

 

شاید بشود دلی را به زنجیر کشید به بهانه ی رهایی از عاشقانه ها

 

اما ستاره ها را چه می شود کرد؟

 

آنها که در سفره آسمان بی تابی می کنند

 

بگذار بگویم که در هیاهوی آمدنت

 

حتی بید خانه هم مجنون وار به رعشه افتاد چه رسد به...

 

کاش قفل از زبان قلم گشوده می شد تا از فردا بسراید

 

اما باز هم سکوت...به احترام ثانیه هایی که بدون تو دقیقه شدند

 

 

و دیروز عاشقی ام را رقم زدند!

 

 

فاصله ها... دل شکسته ام، از تکرار حادثه ها به دنبال مرهمی هستم تا رد پای زخمی را بزدایم . می خواهم فاصله ها را به فراموشی بسپارم و امید را به خانه کوچک قلبم دعوت کنم. اولین امید من آن وجود پاک توست و آخرین امید من نگاه توست.

 

 

 


شبانگاهان در حاليكه به نقطه اي زل زده ام

 

به تو فكر ميكنم

 

به جذبه نگاهت

 

لحظه اي خود را غافل از تو نمي بينم

 

لبانم براي معصوميت چشمانت ترانه مي سرايد

 

در دل غم عجيبي حس ميكنم

 

هرچه ميكنم نمي توانم بنويسم

 

 

 

آخر، نگاهم نگاهت را كم دارد...!

 

 

 

|شنبه 21 بهمن 1391برچسب:,| 15:32|من|

 

 

هوا سردست ...

 

 

 

من از عشق لبریزم

 

 

 

چنان گرمم ...

 

 

 

چنان با یاد تو در خویش سر گرمم ....

 

 

 

که رفت روزها و لحظه ها از خاطرم رفته ست!

 

 

 

هوا سردست اما من ...

 

 

 

به شور و شوق دلگرمم

 

 

 

چه فرقی می کند فصل بهاران یا زمستان است!

 

 

 

تو را هر شب درون خواب می‌بینم

 

 

 

تمام دسته های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم

 

 

 

و وقتی از میان کوچه می‌آیی ...

 

 

 

و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم ...

 

 

 

به خود آرام می‌گویم :دوباره خواب می‌بینم!

 

 

 

دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد

 

 

 

بیا... من دسته های نرگس دی ماه را

 

در راه می چینم !!

|یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,| 11:9|من|

سنگین ترین غروب من لحظه بی تو بودن است

وسکوت تو خاموش ترین حجم لحظه هایم

ومن تو را می ستایم ای سبزترین دقایق زندگی ام

تو خوش بخت ترین  وخوشبو ترین بخش زندگی منی

که با آمدنت سنگینی یخ زده را میشکنی

تو رنگین کمان دلم بعد از این همه شبهای بارانی وسردی

تو اوج فریاد من در سکوت سرد پاییزی

بیا وببین برای من همیشگی ترینی...

|یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:,| 11:4|من|

فعلا تعطیل شد

|جمعه 10 آذر 1391برچسب:,| 1:25|من|

سلام دوستان ی مدت نبودم....واقعا خسته شدم دیگه حوصله هیچیو ندارم...جون گرفتم اومدم...شرمنده......دلم واسه اجیام ی ذره شده...فکر کنم حسمو میفهمید همه

 

مهربام مهربانم شاد باش
مثل یک کوه قوی و پاک باش
مهربانم سرو باش آزاد باش
چون قلندر رهرو و آگاه باش


مهربانم آرزوی من تویی
سرزمین و آنچه می کارم تویی
مهربانم ساز بی نازم تویی
روشنی و خاطر جانم تویی

مهربانم عاشق رویت منم
تا ابد دربدر کویت منم
مهربانم سیم گیتارت منم
مثل آهنگی و رقاصت منم


مهربانم هر کجا باشم تو در یاد منی
برگ در بادم تو رویای منی
مهربانم قدرت فکر منی
کافر شهرم تو ایمان منی


مهربانم شادیم از آن توست
در شب تار, روشنیم دستان توست
مهربانم زندگیم از بهر توست
من ز خود بیگانه ام بیگانگیم در راه توست

مهربانم شوق دیدارت مرا دیوانه کرد
در میان شور مستانه مرا افسانه کردمهربام مهربانم شاد باش
مثل یک کوه قوی و پاک باش
مهربانم سرو باش آزاد باش
چون قلندر رهرو و آگاه باش


مهربانم آرزوی من تویی
سرزمین و آنچه می کارم تویی
مهربانم ساز بی نازم تویی
روشنی و خاطر جانم تویی


مهربانم عاشق رویت منم
تا ابد دربدر کویت منم
مهربانم سیم گیتارت منم
مثل آهنگی و رقاصت منم


مهربانم هر کجا باشم تو در یاد منی
برگ در بادم تو رویای منی
مهربانم قدرت فکر منی
کافر شهرم تو ایمان منی


مهربانم شادیم از آن توست
در شب تار, روشنیم دستان توست
مهربانم زندگیم از بهر توست
من ز خود بیگانه ام بیگانگیم در راه توست


مهربانم شوق دیدارت مرا دیوانه کرد
در میان شور مستانه مرا افسانه کرد
مهربانم گرمی دستت مرا سرمست کرد
سیرت پاکت مرا در بند کرد


مهربانم زندگیت بی عشق مباد
اشک ماتم در رخت پیدا مباد
مهربانم خاطرت غمگین مباد
مهر یزدان در دلت کمرنگ مباد
مهربانم گرمی دستت مرا سرمست کرد
سیرت پاکت مرا در بند کرد


مهربانم زندگیت بی عشق مباد
اشک ماتم در رخت پیدا مباد
مهربانم خاطرت غمگین مباد
مهر یزدان در دلت کمرنگ مباد 

|جمعه 13 دی 1391برچسب:,| 21:53|من|

 

برای تو می‌نویسم؛ آری تو!



تویی که حالا پیوند خورده‌ای به الماس‌های شب و روزم،



تویی که نامت حک شده بر روی سنگ عادتم؛ و تویی که اگر بخواهم



حتی برای لحظه‌ای فراموشت کنم، رنگ غروب می‌گیرد آسمان ابری جنونم!




بیا بنشین لحظه‌‌ای؛ تا با تو سخن بگویم؛



بگویم تا بدانی بعد از حضورت در این وادی غم زده



چطور یکی یکی ستاره‌های امید، هویدا گشت بر گستره‌ی آبی احساساتم!



کاش بخوانی و بدانی و باور کنی که هر گاه اسمت لابه‌لای شب‌بوهای دلم سر می‌زند



بی‌قراری نیز غنچه می‌کند در آستانه‌ی وجودم؛




و از شادمانی دوست دارم بوسه باران کنم تندیس اسمت را



و به تقدس حضورت ایمان دارم ای ایمان من



چطور لحظه‌های با تو بودن را وصف کنم؟


آخر واژه و جمله، ناتوان‌تر و عاجز‌تر از آن است که بتواند، سرور احساساتم را در بر بگیرد،



اما می‌کوشم تا مجذوب‌ترین واژه را برگزینم و تو را آگاه کنم از دقایق شیدایی‌ام!



بگذار تا بر پوسته‌ی شب، تصویر تقدیر را ترسیم کنم



و با تجسم حضورت، طلای خوشبختی را بپاشم لابه‌لای سنگ فرش بودنش…



بیا! تا آواز لبخند را بر صفحه‌ی این کاغذ بی‌خط؛ بیارایم



و تو عطر ترنم کلامم را ببخشی به قاب لحظه‌هایت!



از عشق تو دفتری می‌سازم و با قلم ستایش



هر روز، بر یک ورقش، طنازی جنونت را می‌کشم که چطور مثل خون، در بند بند



وجودم جاری گشته و مجال نمی‌دهد تا به چیزی جز الفبای نامت بیندیشم!



تمنا را از تحرک سخنم بخوان و وصله‌ی دستانت را هرگز از این تاروپود تنهایم مگشا!



 بگذار تا ابد زیر سایبان سبز صداقتت بذر امید بکارم  و تو برای همیشه خورشید این آفتاب گردان بمانی


ادامه مطلـب
|جمعه 3 آذر 1391برچسب:,| 16:9|من|

 

یک روز صبح پاییزی مریم در آشپزخانه مشغول نوشیدن چای بود. درخت داخل حیاط طلایی شده بود و خورشید می‌تابید. او باید آماده می‌شد تا سر کار خود در دفتر مجله حاضر شود. با نارضایتی به این فکر می‌کرد، "چرا حالا که ازدواج کرده‌ام هم باز باید سر کار بروم؟ چرا شوهرم نباید از من محافظت کند؟ دوست دارم در خانه بمانم."

به یاد می‌آورد، "این فکر شوکه‌ام کرد. بعد از فکرم خنده‌ام گرفت. من عاشق کارم بودم و هیچوقت به این فکر نمی‌کردم که از آن بیرون بیایم. تازه به درآمد آن هم نیاز داشتیم. متوجه شدم که آن قسمت از من به دنبال یک ازدواج خیلی سنتی بود. آنجا شوهرم را بخاطر یک انتظار ناگفته و درواقع احمقانه متهم کردم که از دوران کودکی با من بوده است."

انتظارات و توقعات زندگی زناشویی که نیمه پنهان بوده و به زبان نمی‌آیند، زن و شوهرها را در مرحله ادراک به آزمایش می‌کشد. این "قوانین" که در دوران کودکی و سالهای نوجوانی با نگاه کردن به والدینمان و جذب مفاهیم مربوط به نقش زن و شوهر در جامعه؛ از وابستگی‌ها و اعتقادات مذهبی ما؛ از برنامه‌های تلویزیونی، فیلم‌ها و کتاب‌ها شکل می‌گیرند. عشق‌ها و دوستی‌های قبلی هم می‌توانند شکل‌دهنده انتظارات ما باشند. و در سطحی عمیق‌تر، معمولاً باور داریم که همسرمان زخم و جراحت‌های روحی درونی ما را التیام خواهد بخشید.

این تخیلات بعد از ازدواج بیرون می‌آیند (که برای آنهایی که سالها قبل از ازدواج دوست بوده و رابطه داشته‌اند واقعاً تعحب‌برانگیز است). اما متخصصین عقیده دارند که تخیلات مربوط به کارهایی که همسرتان باید و نباید انجام دهد، خطرناک هستند. اگر همسرتان را با یک استاندارد غیرممکن مقایسه ‌کنید، اگر نتواند ذهن شما را خوانده و آسیب‌های کودکی شما را التیام بخشیده و به طرز جادویی زندگی رویایی برای شما بسازد، ناامید و دلسرد خواهید شد.

وقتی زوجی هنوز دلباخته هم هستند، نیاز به چیز زیادی ندارند چون هنوز از آن عشق و دلباختگی اولیه لذت می‌برند. توقعتان خیلی کم است، احساسی عالی دارید و زمان زیادی را برای خوشنود کردن همدیگر صرف می‌کنید. اما هرچه رابطه عمیق‌تر می‌شود، توقعات و انتظارات تغییر می‌کنند. و زمانیکه آن نیازها برآورده نشوند، دیگر کاری از دست همسرتان برای خوشنود کردن شما برنخواهد آمد و همه چیز آزاردهنده به نظر خواهد رسید. هر خستگی و دلزدگی ثابت می‌‌کند که رابطه‌تان درست نبوده و برای هم ساخته نشده‌اید. دعواها و مشاجره‌ها شروع می‌شوند و این مشاجرات بر سر موضوعات اصلی که اذیتتان می‌کند نیست.

دلیل آن معمولاً این است که .................


ادامه مطلـب
|جمعه 3 آذر 1391برچسب:,| 14:51|من|

 

 خســـــــــــــــــته ام از دخـــــــــــــــــــــــــتر بـــــــــــــــــــــــــــــــودن 

|پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,| 12:33|من|


امروز صبح که از خواب بیدار شدی ، نگاهت می کردم ؛ و امیدوار بودم که

با من حرف بزنی ، حتی برای چند کلمه نظرم را بپرسی

... یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد ، از من تشکر کنی


اما متوجه شدم که خیلی مشغولی ، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی

وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر بشی فکر می کردم

چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگی : سلام ؛ اما تو خیلی مشغول بودی

مجبور شدی منتظر بشی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه

روی یک صندلی بنشینی ... ؛ و بعد دیدمت که از جا پریدی

خیال کردم می خوای با من صحبت کنی ؛ اما به طرف تلفن دویدی و در عوض

به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر بشی

تمام روز با صبوری منتظر بودم ...

با اونهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی

متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی ، شاید چون خجالت می کشیدی

که با من حرف بزنی ، سرت را به سوی من خم نکردی

تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری

بعد از انجام دادن چند کار ، تلویزیون را روشن کردی

نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند

و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی ؛

در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری ...

باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی

شام خوردی ؛ و باز هم با من صحبت نکردی

موقع خواب... ، فکر می کنم خیلی خسته بودی

بعد از آن که به اعضای خانواده ات

شب به خیر گفتی , به رختخواب رفتی و فوراً خوابت برد

اشکالی ندارد

احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام

من صبورم ، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی

حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی

من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم

منتظر یک سر تکان دادن ، دعا ، فکر ، یا گوشه ای از قلبت

که متشکر باشه

یک مکالمه یکطرفه داشته باشی خیلی سخته که

خوب ، من باز هم منتظرت هستم ؛

سراسر پر از عشق تو

به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدی

آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟

اگر نه ، عیبی ندارد ، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم

روز خوبی داشته باشی

دوست ودستدار خدا

 

|چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:,| 11:32|من|

 

شراب را دوست دارم چون رنگ خون است خون را دوست دارم چون در رگ جريان دارد رگ را دوست دارم چون به قلب راه دارد قلب را دوست دارم چون جايگاه توست

         

          

 

|دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:,| 16:14|من|

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
:(

ادامه مطلـب
|یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:,| 23:51|من|

احتمالاً یک تکه از احساسم را پشت و رو پوشیده ای

که هر چه می نالد

نمـــــــــــــی فهمـــــــــــی

نفســــــــــــــــــــــــــم

در یقه ی وجودت گیر کرده

. . .

 

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

چه بی تابانه می خواهمت

ای دوری ات آزموت تلخ زنده به گوری

چه بی تابانه تو را طلب می کنم...

 

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

|شنبه 20 آبان 1391برچسب:,| 20:42|من|

 

روزها فکر تو ام...
شب ها خواب می بینم تورا...
خواب شب پوچ است...
بیدار می خواهم تورا!!!!


                                      !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

هوشم یا بیهوش

حس خطا خاموش

آرام , آهسته

خط روی وابسته

مغز است میزانی

احساس , ویرانی

سنگینیِ تصمیم

دنیای بی ترسیم

شبها در کابوس

هشدار در ناقوس

کودک دگر دیر است

آینده تقدیر است

 

 

نتیجه نا پیدا , ادامه تا فردا

 

 

 

 

|شنبه 20 آبان 1391برچسب:,| 20:17|من|

به نظر شما میشه عاشق 2نفر بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

راستشو بگید

به نظر من که هرگز نمیشه!!!

 

|پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,| 16:5|من|

 

دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی

دوستت دارم چون تنها ترین مصراع شعر منی

 دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی

 دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی

 دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی

 دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی

 دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی

 دوستت دارم چون همه ی وجودمی

 دوستت دارم چون بهونه ی زیبای دلتنگی منی

 


 

 

(خداوندا)

خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
كدامین تكیه گه را تكیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .
امیدم خداوندا .
كه دیگر نا امیدم من و میدانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیكن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان كنم در دل؟
چرا با كس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فكر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . كه دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی تركیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به كس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جوند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
كللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بتركان این غم دل را
و یا در هم شكن این سد راهم را
كه دیگر خسته از خویشم
كه دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می كنم نجوای پنهانی
كه شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانش هست

 

|سه شنبه 16 آبان 1391برچسب:,| 22:29|من|

 

 

شب روی جاده نمناک می خوانم هر مهتاب تو را

و تو آرام می آیی و می نشینی در سکوت سینه ام

زیر لب با شوق صدایت می زنم

و تو دست در دستم می نهی

و چشمهای فسونگرت می برد مرا...

گوش کن نبضم از طغیان خون متورم شده است

و تنم از وسوسه ای می سوزد

تو را می خواهم برای بودنت ...ماندنت...همیشه و همیشه

|جمعه 5 آبان 1391برچسب:,| 23:50|من|

                                                   

                       

                                        وقتی  که دل دست‌هایم                  

 

 

                     تنگ می‌شود برای انگشتان کوچکت


 

 

                       آن‌ها را می‌گذارم برابر خورشید


 

                       تا با ترکیبی از کسوف و گرما

 

                       دوری‌ات را معنا کنم.

 

 

 

 

|جمعه 5 آبان 1391برچسب:,| 23:48|من|

سالهاست که مرده ام

بی تو

نه بوی خاک نجاتم داد،

نه شمارش ستاره ها تسکینم...

چرا صدایم کردی ؟

چرا ؟
 

 
دلتنگ...!!!

.

که باشی...!!!

.

شادترین

لحظه ها

هم...!!!

.

بارانیست...

|دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:,| 22:25|من|

میخواهمتــــــــــــــــــــ… .


ولــــی…

دوری…

خیلی خیلی دور

نه دستم به دستانـــــــت میرسد

نه چشمانم به نگاهتــــــــــــــــــ 

 

با تو بودن برايم بهترين لحظات زندگي است


ومن وجود پر مهر و سرشار از عشق تو


را در كاشانه قلبم به وضوح ميبينم


ومي دانم با تو ميشود به خدا رسيد
 

 

 

چهره ات روی آیینه ی ساعتم حــــک شده


حفر شده روی عقربه های دقیقه شمار

ثانیه شمار

و هفته ها و ماه ها و سال ها

زمان ندارم

تو زمان منی

با تو جهان لحظه های کوچک پایان گرفته

چیزی برای من نمانده!

 

خدایا چه قدر محتاج توام

وقتی فصل اشک سر می رسد

چه قدر باید دنبال دست هات در شلوغی

خیابان های خیس بگردم؟!

 

|پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:,| 22:23|من|

 

              

به عشق تو زنده ام ، با یاد تو نفس می کشم و با خاطراتت جان میگیرم.
به امید رسیدن به تو منتظر می مانم ، یا به تو می رسم و یا باید قید این زندگی را بزنم.
به عشق بودن تو هستم ، تو نباشی یک لحظه هم نمی توانم در این دنیای بی محبت زنده بمانم . همه وجودم ، عطر نفسهایم ، هوای زنده بودنم تویی ای عشق من.
به عشق تو نفس می کشم و این لحظه های سرد را با گرمی عشق تو سپری میکنم.
آنقدر در کنار جاده زندگی منتظر می مانم تا تو بیایی و مرا با خود ببری.
از این انتظار هیچگاه خسته نخواهم شد چون من یک عاشقم.
عاشقی که سالهاست در پی تو بوده و تو را به سختی به دست آورده است.
اگر زنده ام به امید رسیدن به تو است ، نا امیدم نکن که این دل من بی طاقت است.

هر جا باشی ، دوستم داشته باشی یا نداشته باشی ، مرا بخواهی یا نخواهی ،
دوستت دارم. بدان و باور داشته باش که من تو را دوست دارم بیشتر از آنچه که دلت باور دارد.

 


                     

به هوای اینکه تو هستی به عشق بودنت چشمانم می بارند ، فرداها را در کنار تو زیبا
می بینم و خوشبختی من در گرو بودن تو در کنارم است عزیزم.
تو با بودنت در کنارم با محبت و عشقت مرا خوشبخت کن ، تا من نیز جانم را برای
خوشبختی ات فدایت کنم.به هوای بودن تو این زندگی سخت را تحمل میکنم ، تو نباشی من میمیرم.
نیاز این قلب شکسته من تویی و وجود پر مهر تو ، پس بیا به این قلبی که دیوانه وار
عاشق تو است محبت و عشق برسان

در این جاده زندگی تنها یک راه را می بینم و آن نیز به تو رسیدن است ، غیر از آن
مطمئن باش که بی راهه می روم بی راهه ای که همان دره نابودی است

|چهار شنبه 19 مهر 1391برچسب:,| 18:9|من|

MiSs-A

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد